چشم به راه آن سپیدهدَمان
جهانیان، چشم به افق دوختهاند تا بَردَمیدن باشکوه سپیده و برتابیدن آفتابِ عالمتاب را ببینند و در آن هنگامه، شب را از جانهای خود بیرون بکشند.
جانها تشنهاند، از چشمهسارها و بِرکهها بَسدور، با چشمهای کمسو، جام در دست، اینسوی و آنسوی مینگرند، تا مگر به چشمهسار و برکهای راه بیابند، جامهای خشک و تفتیدهٔ خود را از آن زلالهای خوشگوار و شادابیآفرین، لَبالَب سازند و از تَفت روزگار، درماندگی و افسردگی بهدر آیند و راهِ فردا را در پیش بگیرند و به کرانههای روشن و برآمَدَنگاهِ جانِ جهانتاب، باریابند و در آن اوج، و آستان بلند، خیمه و خرگاه افرازند و در پرتو خرد و نگاهِ زلال و روشن آن جهانآرا، جهانی زیبا پی افکنند، جهانی که همهٔ جانها، در آن بیاسایند، بیدرد و اندوه، افسردگی و حِرمان.
جانها، بیتاب و شیدای جهانیاند، که در جهانِ جانها رستاخیز بیافریند و حرکت به سوی کمال و زندگی سعادتمندانه را در آنها رقم بزند و بهجوشش در بیاورد.
جانهای زلال، روشن و بیغبار و بهدور از زیستِ دَوَرانی، پوچ و بیهُده، زلالگسترند، روشناییبخشاند، غبارزدایند و برپادارندهٔ ارکانِ جامعهای که در آن، انسان، از زیستِ دَوَرانی و سرگردان بین آخور و مزبله، بهدرآید و جهانی نو، به رهبری آن جهانپناهِ عدلگستر، بنیان گذارد و دَمادَم به چشمهٔ حیات و هویّتِ انسانی و سرشتاری خود فرود بیاید.
چشم به راه آن سپیدهدَمان